هیچ حسی شاید بهتر از تایید شدنت و معتمد شدنت توسط ی دبیر محبوب نباشه:) خی اینکه تو این مدت کوتاه انقدی قبولت داشته باشه که بخواد براش رایزنی کنی . . .:) البته ک من بش گفتم ب شرط کارآموزی قبول میکنم???? والا. . . حتما برا موفقیتت دعا میکنم . . .شک نکن. . . من از اردیبهشت ب بعد هر روز دعات میکنم عمیقا. . . نقطه عطف زندگی من امسال اقای قاف بود وگرنه من عمرا اگ میرفتم پی درس خوندن. . . اغراق نمیکنم ابدا.
وقتی يه پنگوئن عاشق يه پنگوئن ديگه ميشه، كل ساحل رو ميگرده و قشنگترين سنگ رو انتخاب ميكنه، اون رو واسه جفت ماده ميبره، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول كرد جفت هم ميشن؛ ولی اگر قبول نكرد پنگوئن نر احساس ميكنه سنگی كه پیـدا كرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو ميبره زير آب لای مرجانها ميندازه تا ديگه هيچ پنگوئنی اشتباه اونو تكرار نكنه و نا اميد نشه. شما هم سعی کنید یه سنگ و از سر راه یکی بردارید نه اینکه جلو پاش بندازید که زندگیش خراب شه.
مانتومو در میارم و آویزمیکنم رو بند. _ تو گرمت نیست؟ توآفتاب نشستی چرا؟ نسوزی؟ _ زانو ها مو بغل مینکم . . . _ من که خیلی گر.بریم داخل اتاق؟ _. _ نیای خودم میرما؟ داریم بخارپز میشیم. . . _. _باشه خب.نمیریم.راستی کنکور داشتم جمعه میدونی دیگه؟ _ . _ چند شب پیش خوابتو دیدم . . .:) خیلی طول دادی تا بیایا. _. . _اشکال نداره حالا.ناراحت نباش. _ _ به نظرت مامان راست میگه؟ _

و دنیا هنوز هم سراسر خوبی است.

پر از آدم های خوب در گوشه و کنارش

چشمت را که باز کنی میبینی

و درست لحظه ای ک تمام باور هایت به یغما رفتهداند و در خلسه سر میکنی.سر میرسند و سردرگمی هایت را پایان میبخشند.

من نامشان را پیغامبر مهر میگذارم.شمارا نمیدانم

#هم_تبار_ریحان


بسم الله رب الملائکة المقربین

دیشب دلم میخواست با گوشی ام بکوبم در سرش  و مغزش را بپاشانم بر دیوار.

حیف که باتمام مزین بودنشان به عدم شعور برام عزیزند و دلبستگی ای هرچند اندک دارم به تک تکشان

ب مریم اما بیشتر.

مریم اما نه.کلا آدم دلبسته ای نیست

سر و ته عالم را بزنی 4 تای خانوداده اش مهم اند و  بی تی اس عزیزش!

آن دیگری هم همین طور است.کل دنیا را میگذارد کنار و خودش را هم.و سرهم 10 تن هم برایش مهم نیستند.عجیب هم نیست که هر ده تایشان مونث جماعت انددیگر؟

یکسالی می شد که ندیده بودمشان.و مریم اما میگفت یکسال هم زیادنیست!میگفت حوصله مهمانی ندارد.

و با آن دیگری مشکوک شدهبودند.حرف هایشان را نمیفهمیدم.رمز و رموزش رادر نمی آوردم.انگارچیز هایی گذشته بود که من نمی دانستمو من مغز معیوبم راسوق میدادم به سمت همان شبی که من نبودم.

وآنهای دیگر بودند.

و خب بماندکه آن همه اتفاق یک شبه ک رقم نمی خوردمیخورد؟

او اما همانطور بودمثل قبل.فقط کمی بزرگ تر شده بود.و عاقل تر.

و من خوشحال بودمکه دارد بزرگ می شود.

میدانید.پسرهاکه بلوغشان سرمی رسد میگردند دنبال مادر مهربانی که پسرانه هایشان را خرجش کننداین هاحرف من نیست.آن  های دیگر گفته اندمن هم البته پی برده بودم.او اما مادر مهربانش رادر من یافته بودکه نگرانی خرجم میکرد.ک تشر میزد بروم بالاتا سردم نشود.و زور به کار ببرد تاکاپشنش را بی اندازد رویم ومن زیر بار نروم.برای سرفه هایم اخم نثارم کند و چایی درحلقم فرو کند تا گلو دردم خوب شود.

من نه اخم نکردم.نه لبخنم.تنها نگاهش کردم.

ان دیگری میگفت لوس شده ام.میگفت لوس بازی درمیآورم

و او انگار کتک نیازبود.

نشسته بودچند وجبی ام و از درصدهایم می پرسیدو استرس به جانم میریخت و.من استرس که میگیرم گیج می شوم.پرت وپلا میگویم.بغضم میگیرد.قلبم فشرده می شودو تالاپ تالاپ می زند.لوس بازی در نمی آورم.بغض کهدست آدم نیست

گیرم او تشرهم بزندکه ادای گریه در آوردن در نیاورم.و من باید روزی او رابزنم وگرنه ناکام میمیرم.

بایدبزنم بر سرش.جایی نزدیک به هیپوکامپش.تا مغزش جابه جاشود.تابفهمد من نه لوسم نه اهل ادابازی.

و.نه ادای گریه در آوردن درمیآورمنه آب های جمع شده درچشمم دست خودم اندن از او خوشم می آید

او هم یکی است لنگه ی پسرعمویماین را همان شب فهمیدم

همان شب ک مریم گفت در تلگرام چت کرده اند.میدانم رمانتیک بازی و اینها در نیاورده اند و پی خاطرخواهی نرفته اند اما.نباید هایی هم بینشان گذشته انگارچیز هایی را هم از هم میدانند انگار.

و من مغزم نخواست کنجکاوی کند.

آن دیگری که آدرس مشاور را برایم گفتچشم ریز کردم و پرسیدم محسن چی اش می شود.او هم چشم ریز کرد و گفت محسن را از کجا میشناسم.و بعدش هم توپید بهم که محسن ب من ربطی ندارد.مهم درصدهای شیمی ام اند.

و من دلم خواست تک تک موهای سرش رابکنم.کمی دلم کتک زدنش راهم میخواست.پسرهاکمی شعورشان کم است.حالیشان نمیشود خودشان بحث را کشیده اند به ناکجا آباد.

ب او هم ربطی نداشت من بادرس هایم چه میکنم.و یا اینکه استاد شیمی اش پی دختربازی میرودیا نه.وکدام ماشین بهتراست تاکف دخترهاببیرد!.و من حرص خوردمقرمز شدم ازعصبانیت.و دلم را بندکشک بادمجان خوشمزه ام کردم و نشنیده گرفتممکالماتشان را.

آن شب اولین باری بود که دلم خواست دیگر نبینمشاندیگر نبینمشهیچ وقت

تنها دلم علی را میخواست.ک بیاید دم گوشم و بپرسدچرا کم میروم خانه شان.چرا زود کنکورم آمده.چرادرس دارم انقدر.چرا وقت کم دارم برای او.و من دست فرو کردم در موهایش.به هم ریختمشان.لپ هایش را کشیدم.پسرکم بهانه گیر شده بود.و به او قول دادم بعد از درسم زودبه زودبروم پیشش.و برایش باز هم نقاشی کشیدم.مدادش را دادم دستش و باهم کشیدیم.و به او یاد دادم چه طور ریز تر بنویسد.

نقاشی اش را رنگ کند.

در کمدش راکه باز کرد.نقاشی 5 سال پیشم را دیدم که چسبانده بودب درش.

پسرک مهربان من.میدانید.راستش دلم کمی غنچ رفت که نگذاشت هیچ زنی ببوسدش و من تنهاکسی بودم ک او رابوسید:)

پسرم حیاسرش می شود.بزرگ شده.کلاس چهارم است.و من دوستش دارم.عجیب نیست که نامش علی است.؟

کاش می شد به او بگویم هم نام پسرمن است.:)

دیداربعدی افتاده است دور و بربهمن ماه.و من شاید درسم را بهانه کنم.شاید هم چیز دیگری را.

و دیگر نمیخواهم ببینمشان.تنهایکبار بایداو را ببینموقتی بزرگتر شد و عاقل.و به موفقیتهایش رسیدهر چه باشد او قلبش مهربان تر  است.

 

خدای مهربان من.آدم های مفسرشده اند.دل میشکنند و رفتار هارا تفسیر میکنند.هر طور که بخواهند.

و اصلا حواسشان پی دیگران نیست

خود خواه شده اند

خدای دوست داشتنی من.هوای دلم را داشته باش که نشکند.

و نگذارخود خواه شود.

تنها تو را میپرستم  و به تو تکیه میکنم ای شنوا ترین شنوایان

5/10/98

#هم_تبار_ریحان


«برایت گل می آوردم

برایت گل می آوردم

و با تو در اتاقی که به رنگ چشم هایت بود می ماندم

ولی دیدم که دستم لحظه ها را دور می ریزد

تو شاید گریه می کردی که من تنهایی بیهوده ای بودم

تو مثل نبض خوشبختی من، آرام خواهی ماند

و هرگز مرگ یک دیوانه کوچک

که دور از باغ، در زندان گلدان های زیبای تو می میرد

تو را گریان نخواهد کرد

و میخک هایی که دور از باغ

در زندان گلدان های زیبای تو می میرند، می دانند

من تکرار یک تنهایی ام

در چشم هایی که تمام چشم ها را دوست می دارد.»

 

سید مرتضی آوینی

:)

 


رفته ای در سفر و آمدنت دیر شده!
مشکلی هست مگر باعث تأخیر شده؟

سالها می گذرد غایبی از دیده ی ما
نکند چشم تو از دیدن ما سیر شده؟!

حالمان حال خوشی نیست بیا ای جانا
زندگی بی تو دگر سخت و نفس گیر شده

دور دیدند تو را بر سر اُمَّت آقا.
دشمن دین به خودش آمده و شیر شده!

جُرم و تقصیر ز ما بوده و هست آقا جان
که دعای فرجت فاقد تأثیر شده!

ما اگر بد شده ایم،خاطر زهرا برگرد
مادرت قامت خَم از غم تو پیر شده!

آه برگرد به آن رأس جدا بر سرِ نی
به همان جسم که بازیچه ی شمشیر شده!

تشنه ی ذکر انالمهدی تو هست حسین.
طالب خون خدا،،آمدنت دیر شده!!

????شاعر: #هادی_همتی


بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست”


 فاضل نظری

 

 


صدات فوق العاده ترین ارامش این روزام و بهم داد:) فکر نمیکردم انقدر دلم برات تنگ شده باشه انقدی ک با شنیدن صدات بغض کنم و گریم بگیره. . . دلم بی نهایت برات تنگه و تک تگ سلولام دلشون میخواد بازم بغلت کنن مهربون جان تو فراتر از ی معلم بودی ی رفیق عالی و فوق العاده ک ی وقتایی گوشمونوریز میپیچوند و من عاشق مدل گوش پیچوندنت بودم:) عروسک کوکی دوست داشتنی من ک حتی یادت میره دخترت تو مدرسه ی ماست و ی بار جا گذاشتیش???????? قول میدم این وویس رو هر روز تا جمعه گوش کنم شک
اینکه من مدرسه ام تموم شده???????? دلیل منطقی ای نیست ک منو نبرین لوازم تحریر بخریم! خب من ک گفتم فقط ۲ تا مداد میخواممممم چرا نمیبرینم اخه تازه صبحا خلوته خلوته هیشکی نیست اونجا! من این حرید و دوست دارم شاید خیلیا عشقشون عید باشه! ولی من هیچ حس خاصی ب اون ندارم من اینو دوست دارم! اصلا اینکه ببینمشون هم بم انرژی بی نهایتی میده! خداییش من باید با تف بنویسم! خودکار ک میخوام ک???????????????? والا. . . اصلانشم ناراحت نیستم منو نبردین!!!!!! تهشم ی چیز دیگه برام
اینو از این وب(ویدا) گرفتم نویسندش ویداست ن من:) : بچه های كنكوری ۹۹ در هر صورت قهرمان اند! بچه هایی كه شش ماه انلاین ازمون دادند. با شاد و تلگرام و واتساپ و كلیپ درس هایشان را خواندند. كنكورشان یك ماه و نیم عقب افتاد و درحالی كه داشتند قدم های اخر را بر می داشتند، خبر تعویق دوم توی تمام كشور و تمامی رسانه ها پخش شد و یك روز كامل به استرس و چك كردن اخبار گذشت تا اینكه ساعتی پیش فهمیدند تعویقی در كار نیست! بچه هایی كه از ترس كرونا، با ماسك و دستكش تست زدند.
به طرز وحشتناکیییی برا تخصصیا وقت کم میارم اصلا افتضاحاااا با زیست میتونم خودمو قانع کنم ک ب قول همبازی خیلی ستمه ۳۷ دقیقه برا ۵۰ تا تست! ولی شیمی ۳۵ دقیقه برا ۳۵ سوال خب. . . نمیشه فیزیک ۳۷ دقیقه ۳۰ تا سوال نمیشهههههه ریاضی ۴۷ دقیقه ۳۰ تا سوال نمیتونمممم و من واقعا حیلی مس مس میکنم تو حل سوال! با خودکشی بتونم ۲۰ تا سوال شیمی تو ۳۵ دقیقه حل کنم زیست هم نرمالش ۳۰ تا رو تو ۳۷ دقیقه بتونم ریاضی ک خودمو میکشم فقط ۱۵ تا بزنم ۵۰ درصد بشه :/ و فیزیک.
شب یلدای امسال رو خیلی دوست ندارم‌:) یلدای پارسال تو کوچه خاله اینا قایم موشک و دوچرخه و از اینایی ک میپریم رو پای هم و اسمشو یادم رفته ، بازی کردیم. شب یلدای پارسال ی خوبیایی داشت :) یادمه فالی که برام اومده بود هم خوب بود :) هرچند ک فال رو ب عنوان سرگرمی قبول دارم و صرفا سرگرمی . . . کلا با حافظ جان و پیش بینی هاش حال نمیکنم خیلی . . . شاید از همون سالها شروع شد ، نمیدونم. دلم میخواد امسال هم نیت نکنم :) مثل ۲ سال پیش :) کلا اینکه حس شب یلدا ندارم.
منه عزیز میشه یکمی خوشحال باشی :) چته خب. . .:) خوب شو دیگه :) کلی کار داریاااااا. . . کاش هوا یکمی گرم تر شه ک برم شهرکتاب و آنه رو بیارم خونه شایدم ژال والژان بتونه خوبم کنه این امتحان لعنتی فردا باید بگذره. شایدم ۱ ترم باید تموم شه همه چیز حضوری شه و زندگی برگرده ب روال عادی خودش. . . یکنواختی داره کلافم میکنه کاش برف بیاد. . . دلم برف بازی میخواد. . . البته قطعا این ی موردو باس بیخیال شد. . .
خدایا وحشت همه وجودم را فرا گرفته است. من قادر به مهار نفس خود نیستم، رسوایم نکن. مرا به‌حرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کرده‌ای، قبل از شکستن حریمی که حرم آنها را خدشه‌دار می‌کند، مرا به قافله‌ای که به‌سویت آمدند، متصل کن. معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر، اما آن‌چنان که شایسته تو باشم. پ.ن: فرازی از دصیتنامه سردار سلیمانی
ی چن وقته دارم باهات بیشتر ارتباط میگیرم:) دیدی که ، ی سری کتابا برا تو بود :) ی سریا هم که دوتایی باید استفاده اش کنیم :) ی سری هارم میذارم کنار بعدا برات میگم که تو هم یاد بگیری ^_^ وسط این بلبشو تو یهویی چجوری جا خشک کردی تو ذهنم توت فرنگی جان؟:) فسقلی دیوونه. از الان طرح دوستی ریخیت باهامفک نکن هواسم نیست:) شاید تاثیر خوندن وبلاگ" یه ۲۱ ساله" باشه! نمیدونم. خلاصه که خیلی موخلصیم توت فرنگی جان.
هیچ وقت از این زاویه نگاه نکرده بودم :) راس میگه . . . یه کادوی خیلی گرون قیمت و خاص و دلچسب ک همه سرش دعا دارن رو بدن به ی نفر. . . ب ی نفری که از قبل هم کلی بغض و حسد دارن تو سینه ها ازش ما بقی متاقضیای اون هدیه. . . چی میشه؟ چ میکنن ک طرف رو بسوزونن؟ غیر اینه که بزنن هدیه اشو بشن؟ تاریخ تلخه :) من هیچ وقت مزه ی تلخ دوست نداشتم:) حتی اگه چاشنی بریزن توش تا شیرین شه نورون هام حس میکنن تلخی رو تا ابد :) اگه ازم بپرسن چه حسی اذیت کننده تره برات ، میگم
روز های خوابگاه سخت تر از قبل است "فامیل" می‌گوید بروم کمی پیاده روی کنم و آماسی و مغزم را پایان دهم. نمیداند که هفته‌ی گذشته تهران را فتح کردم بس که راه رفته بودم. شب و روزش هم فرقی به حالم نداشت حتی تعهد دادن به خوابگاه هم به هیچ ورم نبود! شهر ری. تجریش. ولیعصر. ونک و حوالی. انقلاب و متصلاتش. امام زاده صالحی که این روز ها پاتوق شده است. افاقه نکرد! روزها همچنان سخت و طاقت فرسا پیش می‌روند.
چرا باید به بقیه ثابت کنم که من درس خوندمولی نشد؟ تا کی باید ثابت کنم؟ تا کجا؟ وقت یحتی استاد قبول نداره درس خوندنم رو و امتحانمو. چ انتظار از بقیه دارم. خب نا مسلمون تو که میئونی من حالم خوب نبود. چرا نمره امو بابت غیبتا کم کردی؟ تو نمیدون یمن اشرافم بخه باکتری 2 از 1 بیتشتره؟ نمیدنی بیشتر درس خوندم و بهتر جواب دادم امتحانا رو؟ چرا باید به درسی ک مطمینم میشم 15 در نهایت بدی 12؟ تو که میدونی من درس خوندم.خودم خوندم.کلاس نیومدمامتحانو خوب
وسط آن باکسینگ کردنای هر هفته‌ی کوثر و حدیث جهیزیه نای مریم و بحثای سالگرد عقدشون وسط کافه رستوران گردیای دایانا با مینو و سحر و علیزاده و سراجی وسط رزرو کردن تالار و کرایه لباس عروس و تاریخ عروسی صغری من پاهامو چسبوندم به دیوار سرد کنارم. زیر پتو مچاله شدم. و دارم فکر میکنم به اینکه پرتوزوئا رو بخونم ، اکتینو باکتر هارو بخونم، یا پروژه پسابمو پیش ببرم و فردا با دکتر راجع به کدوم پروژه صحبت کنم=) و چرا پولِ چیزی که امروز بهشون ارائه دادم رو
روزی که شروع کردم به نوشتن اینجا اسفند بود. دقیقا یادم نیست چه سالی ولی حوالی 10 سال پیش. اولین سال متوسطه اولم =)! و من چقدر بزرگ تر شده ام.چقدر عاقل تر. چقدر پخته تر. آن روز حتی چیزی به اسم کنکور در ذهنم نبود و امروز؟ من باورم نمی شود امروزی که نگرانِ آزمون ارشد پیشِ رویم هستم همچنان اینجا را دارم چه کسی باورش می شود من آنقدر بزرگ شده باشم که فردا باید بروم و کارت ورود به جلسه ارشدم را پرینت بگیرم.و احتمالا به بقیه بگویم می روم دور بزنم.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آپشن خودرو | دنیای آپشن دانلود رایگان معرفی کالا فروشگاهی وبلاگ مهندسی عمران عکس‌نوشته مرجع دانلود چیت,کانفیگ سیمانان (Cmanon)